× مـَטּ اینجآیَمـ..!

مائده ی زمینی

سال دوم راهنمایی بودم.یه همکلاسی داشتم که همه میگفتند دختر خرابیه و با همه پسرای محل دوسته من که یه دختر چشم و گوش بسته بودم باورم نمیشد یه دختر بتونه اینجوری باشه

میخواستم امتحانش کنم ببینم واقعا اینطوریه که بقیه میگن یا دروغه

بهش اس ام اس دادم و خودمو یه پسر معرفی کردم و متاسفانه با چشمای خودم دیم که دوستم قبول کرد که باهام دوست بشه

واقعا براش تاسف میخوردم

کم کم پسرای محل را هم دیدم که با اسم کوچیکش تو خیابون صداش میکنن

تا اینکه یه مزاحم پیدا کردم.من که شمارمو هیچکس بجز خانوادم نداشتند مطمئن شدم از طرف دوستمه

دلم نمیخاست دوستم متوجه بشه که منم که بهش اس ام اس دادم برای همین یه بار که مزاحمم زنگ زد گوشیو براداشتم و صداشو شنیدم و متوجه شدم پسره

خیلی ترسیده بودم تا اون زمان هیچ پسری شمارم را نداشت

یه مدت گذشت تا متوجه شدم یه حس عجیبی نسبت به اون پسر مزاحمم دارم

اما این را هم فهمیده بودم که اون پسر با همکلاسیم که دختر خرابی بود دوسته

پسره همش از دوستم میگفت و من که احساس میکردم دوسش دارم عذاب میکشیدم و فقط به حرفاش گوش میکردم

مدتها گذشت تا اینکهبه پسره گفتم من این خط را از صاحبش گرفتم و من یه دخترم

مدتها این حسو پنهون کردم تا اینکه تصمیم نهایی را گرفتم و به پسره اس ام اس دادم من دیگه نمیتونم بهت اس  بدم.بای

اما پسره همش بهم اس داد و اون شب بود که راز عشقی که بهش داشتم را فاش کردم

از اون زمان یه دوستی ساده بین ما به وجود اومد

اول تیر بود که باهاش دوست شدم

حسابی بهش وابسته شده بودم

صبح تا شب و شب تا صبح اس میدادیم وبا هم حرف میزدیم

توی تابستون چند بار برای چند دقیقه همدیگه را دیده بودیم

دفعات اول فقط از دور میدیدمش و منو میدید خداییش من تا اون زمان از اون کارا نکرده بودم

تا اینکه یه بار اومد نزدیک و برای دو سه دقیقه کنارم ایستاد

وقتی از کنارش رد شدم تنم خیس عرق شده بود از ترس

دفعه ی دوم که از نزدیک دیدمش برام یه خرس ناز آورده بود

اون خرس بهترین عروسکی بود که تا اون موقع هدیه گرفته بودم

تمام تابستون به همین منوال گذشت

تا اینکه مهر اومد و مدرسه ها باز شد و من میرفتم سوم راهنمایی

روز اول تا از مدرسه اومدم خسته بودم و خوابیدم

و مامانم تمام اس ام اس هام را از توی گوشیم خونده بود و گوشیمو گرفت و به همه ی فامیل گفت گرفتم مائده درس داره و گوشیش را گرفتم و تابستون بهش میدم

اما من به شدت به فرفره عادت کرده بودم

فرفره برام یه گوشی خرید و مخفیانه گوشی را نگه داشتم و صبح تا شب و شب تا صبح تو اتاقم بودم و در اتاق را قفل میکردم و میگفتم درس میخونم ولی در اصل اس ام اس بازی میکردم

سه شنبه ها هم به جای اینکه 1ساعت و نیم بشینم سرکلاس اضافه با فرفره و دوست صمیمیم و دوست پسرش میرفتیم بیرون

یه دفعه شمارم همه جا پخش شد ومنم چون 24ساعته تو اتاقم خودمو حبس کرده بودم جواب همه را میدادم

عاشق فرفره بودم و فرفره هم عاشقم بود

حتی از عاشق هم کمی اونطرف تر

یه مدتی که جواب مزاحم هامو میدادم فقط دنبال بهونه میگشتم تا با فرفره قهر کنم که مجبور نباشم جواب اون را هم بدم

هر روز تا میرفتم مدرسه دیگه همه میدونستند که با فرفره هر شب قهر میکنم و مسلما بازم قهر بودیم

با اینکه همیشه دعواها تقصیر من بود فرفره معذرت خواهی میکرد

همه ی بچه های کلاس خبر داشتند که ما سه شنبه ها میریم بیرون

یه روز سه شنبه توی بهمن ماه که شب قبلش یه دعوای اساسی با فرفره کرده بودم یه دفعه ناظم مدرسه اومد و من و دوست صمیمیم را برد دفتر و کیفامون را گشت و گوشی را که فرفره برام خریده بود را پیدا کرد

زنگ زد وبه خانواده ی من و دوست صمیمیم و اخراجمون کرد

اون روز با اینکه میدونستم یه دعوای حسابی در انتظارمه اما نگران فرفره بودم که توی اون روز بارونی منتظر من نمونه

به محض اینکه رسیدم خونه رفتم توی حموم و همش توی فکر بودم

وقتی رفتم بیرون بابام منتظرم بود

نشستم نار بابام زدم زیر گریه

بابام گفت مائده جون مگه تو دختر من نیستی؟

مگه تو نمیدونی من تو را از بقیه بچه هام بیشتر میخوامت؟

همه ی فامیل که تا میخوان بچشون یه آدم سر به راه باشه میگن با مائده برو و بیا پس چرا...؟

من فقط گریه میکردم

بابام گفت این دفعه میزارم به حساب بچگی اما دفعه ی بعد...

من هنوز هم از کارم پشیمون نبودم و فرفره را دوست داشتم

چند روز بعدش با بابام رفتم مدرسه و با تعهد دوباره اسمم را نوشتند

هر چند وقت یه بار با گوشی دوستم بهش اس ام اس میدادم و از حالش با خبر میشدم

برای ولنتاین براش یه دست بند خریدم و یه روز به راننده سرویسم گفتم نیاد دنبالم و با فرفره سر کوچمون قرار گذاشتم

دستبندش را بهش دادم و هدیه ای که برام خریده بود را گرفتم و رفتم مدرسه

برام یه مجسمه و یه گردنبند با یه رز قرمز خوشگل خریده بود

عید گذشت

فروردین هم کامل گذشت

دوم اردیبهشت روز تولدم چندتا از دوستام را دعوت کردم

با گوشی یکیشون به فرفره اس دادم

فرفره اومد دم خونمون و من هم از بالای پله هامون دیدمش

فرفره اس داد گفت میخاد بره سربازی

حسابی ناراحت شدم

و جلوی تمام فامیلامون که توی تولدم بودن زدم زیر گریه و به همه گفتم اشک شوقه

گذشت و گذشت تا اینکه 18 خرداد دختر داییم اومد خونمون اون روز روز تولد فرفره بود با گوشیش به فرفره تولدشو تبریک گفتم و رفتم بیرون و دیدمش

بقیه باشه برای بعد الان خسته شدم دیگه....

نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:18 توسط مائده ی زمینی| |


Power By: LoxBlog.Com