× مـَטּ اینجآیَمـ..!

مائده ی زمینی

سلام من مائده ی زمینی هستم بعد از چند روز ایجاد وبلاگ بالاخره امشب فرصت نوشتن پیدا کردم.اینجا وبلاگ منه و داستان زندگیمو از سال اول راهنماییم تا الان که دوم دبیرستانم مینویسم و این نوشته ها تا زمانی که من ازدواج کنم ادامه داره اگه با مخاطب این نوشته ها ازدواج کنم این وب یه خاطره خوبه برام و تا ابد بهش سر میزنم و اگر همسر آیندم مخاطب این نوشته ها نباشه بهتون خبر میدم و دیگه این وب تا ابد یه گوشه ای از خاطراتم باقی میمونه.هیچ کدوم از اشنایام از این وبم خبر ندارند چون نمیخام کسی توی فامیل از راز واقعی دلم با خبر بشه.نظر بدید و کمکم کنید تا بهتر بنویسم و هر سوالی دارید میتونید بپرسید اگه زیاد خصوصی نباشه حتما جواب میدم.

این وبو به عشق کسی مینویسم که چهار سال باهاش دوست بودم  و در اینجا فرفره نام برده میشه و................ بقیه ی داستان را دیگه باید نوشته هامو دنبال کنید!!!!!!!!!!

 

نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1398برچسب:,ساعت 1:53 توسط مائده ی زمینی| |

تو اون مدت سعید با یکی از دوستام دوست شد

هنوزم با هم هستند

منم توی بهمن ماه بابام فهمید با فرفره دوستم و گوشیمو گرفت

و هنوز که تیرماهه گوشی ندارم

فرفره زنگ زد خواستگاری ولی مامانم گفت دخترمون خیلی بچه است شوهرش نمیدیم

هر از گاهی 1سیم کارت دارم میزارم تو گوشی خواهرم و ازش یه خبری میگیرم ولی دیگه دوستش ندارم

نوشته شده در چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:,ساعت 16:15 توسط مائده ی زمینی| |

دوباره سلام ببخشید خیلی طول کشید تا این پست را بزارم چون افتاد توی امتحانام و تنظیمات ADSL ریخت به هم یه مدتی هم با Dial up میومدم

و مرسی از علیرضا که انگیزه ی نوشتن ادامه اش را توی وجودم به وجود آورد

خب روز تولدش دیدمش یه عکس پیشم داشت جلوش عکسشو پاره کردم

وگفتم حالم ازش به هم میخوره و گردنبندی را که ولنتاین بهم هدیه داده بود را ازگردنم باز کردم و دادم بهش و رفتم

بعدش شروع کرد به اس دادن و التماسمو کردن که باهاش بمونم

دوسش داشتم ولی نمیدونم چرا اونطوری بازیش دادم

خلاصه اون شب تا 4صبح اس بازی کردیم و دوباره بهش گفتم که دوسش دارم

 صبحش امتحان داشتم درست یادمه جغرافی بود

امتحانمو خوب دادم و تا اومدم خونه بخاطر شب قبل که تا 4بیدار بودم خیلی خسته بودم و خوابیدم تا شب

و دوباره شب خوابیدم تاصبح

و درس هیچی نخوندم امتحان حرفه و فن داشتم

دختر داییم هم که با گوشیش اس میدادم به فرفره رفت خونشون

صبح روز بعد امتحانمو دادم خیلی خیلی بد و بعد از گرفتن کارنامم هم دیدم که بله متآسفانه بدترین نمره ام همونه ولی خداراشکر قبول شده بودم

ماه ها گذشت و توی مرداد که ماه رمضون بود رفتیم خونه یکی از فامیلامون روضه

من دختر با حجابی نبودم اما اون شب حسابی زده بود به سرم و به خدا قول دادم حجابمو رعایت کنم

و به طور معجزه آسایی فردای اون روز بابام یه گوشی خوب که از مدتها پیش خریده بود بهم داد

خیلی خوشحال بودم خیــــــــــــــــــــــــلی

تا مدتها با هیچکس نبودم و فقط فامیل شمارمو داشتن.شده بودم مائده ی پاک یه سال پیش

تا اینکه توی مهر با یه دختر اس ام اسی دوست شدم

اون داستان زندگیشو گفت منم داستان زندگیمو گفتم

اون قبول کرد که به فرفره اس بده

یه مدتی اون رابط بین ما بود تا اینکه دیدم فایده ای نداره و خودم به فرفره اس دادم ولی خودمو معرفی نکردم چند روزی همونجوری اس دادیم

بعد از چند روز گفتم من مائده هستم و دوستیه پنهانمون دوباره شروع شد

اون میگفت سربازیه و افتاده بندر چابهار ولی من باور نمیکردم که کسی توی پادگان بتونه اس بده

نزدیک عید گوشیم خراب شد و هرچی با گوشی دخترداییم بهش میگفتم باورنمیکرد و میگفت حتما یه راهی وجود داره

توی عید از بابام که دو تا گوشی داشت یکی از گوشیاشو گرفتم و بهش اس دادم

عید اومده بود اصفهان

میخواست منو ببینه اما من نمیتونستم برم بیرون

13فروردین رفتم مدرسه اون موقع اول دبیرستان بودم

مدرسم هم پشت خونمون بود

ظهر که تعطیل شدیم دیدم فرفره با موتور اومد از کنارم رد شد

دلم براش خیلی تنگ شده بود

همون روز برگشت چابهار

و2اردیبهشت که تولدمه اومد اصفهان ولی ظهرش باید برمیگشت برای همین گفت صبح که میری وایسا توی یه کوچه تا بیام هدیه تولدتو بدم

منم صبح حسابی خوشحال از خونه زدم بیرون اما تقریبا نیم ساعت اون راه کوتاهه خونه تا مدرسه را رفتم و برگشتم

وقتی از اومدنش ناامید شدم رفتم مدرسه

روز بدی داشتم

ظهر که رفتم خونه بهش اس دادم

من اومدم سر قرار با لب خشک و سردم

تا تو بیای حرفامو هزار دفعه دوره کردم

ثانیه ها گذشتن و اما نیومدی تو

بی خبر از تو موندم و اما نیومدی تو

که شروع کرد اس دادن که صبح خوابم برد وببخشید و این حرفا

در حقیقت دلم شکسته بود

انتظارشو نداشتم که یه همچین کاری با من بکنه کسی که اونقدر دم از عشق میزد

از دستش ناراحت بودم ولی گفتم اشکالی نداره

و اون رفت چابهار

از اون شب گوشیش خاموش شد تا یه هفته هم صبرکردم ولی هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد و همچنان خاموش بود

تااینکه صبرم سر اومد حسابی نگرانش بودم/ میترسیدم بلایی سرش اومده باشه برای همین به یکی از رفیقاش که شمارشو داشتم اس دادم

و گفتم من دوست دختر فرفره هستم و حسابی نگرانشم

رفیقش که اسمش حمید بود اس داد کدوم دوست دخترش؟

اصلا باورم نمیشد حالم حسابی خراب شده بودم

گفتم من اسمم ندا ست میخواستم ببینم چی میگه

گفت خونتون کجاست؟

یه ادرس اشتباهی دادم

گفت پس اسمتو دروغ گفتی تو اسمت فاطمه است

کنار گوشی حالم بدشد دراز کشیدم رو تختم

داشتم میمردم فقط کارم شده بود گریه

برای همین بهش اس دادم من مائده هستم

گفت خونتون کجاست؟

یه آدرس تقریبی از خونمون دادم

گفت اِ آره فرفره خیلی از شما تعریف میکنه که چه دختر خوبی هستید و من شوخی میکردم و فرفره فقط با شما دوسته

اما من فقط اینو میدونستم که فرفره بهم خیانت کرده

فرداش امتحان میان ترم اجتماعی داشتم تا رفتم مدرسه نشستم روی صندلیم و زدم زیر گریه

هیچکدوم از بچه های کلاس باورشون نمیشد که منی که همه را میخوندم و همه ی زنگ تفریح ها آهنگ میخوندم و میرقصیدم مشکلی داشته باشم که به اون راحتی گریه کنم براش

میون گریه هام به دوستای صمیمیم گفتم فرفره دوست دختر داره

همه سعی داشتن آرومم کنند

اون روزا بعدظهرها کلاس خصوصی فیزیک میرفتم

اولاش داداشتم منو میبرد و میومد دنبالم

ولی بعد گفت خودت برو و بیا راه که نزدیکه

یه روز که داشتم تنها برمیگشتم همون دختری که یه مدت رابط بینمون بود بهم اس داد و گفت دوست پسرت بهم پیشنهاد دوستی داد.....

تو خیابون داشتم میمردم به زور خودمو رسوندم تا خونه آخرای اردیبهشت بود و دیگه مدرسه نمیرفتیم

تا رسیدم خونه خودمو انداختم رو تخت فقط به این فکر میکردم که اون همه عشق چرا آخرش اینطوری شد؟

از اون روز دیگه هرپسری بهم شماره میداد ازش میگرفتم و جواب همه ی مزاحم هامو میدادم...

تا اینکه وسط های خرداد فرفره گوشیشو روشن کرد

و هیچکدوم از حرفای رفیقشو قبول نداشت و میگفت چرتو پرت گفته

دوباره با حرفاش خرم کرد و دوباره باهاش دوست شدم ولی به دوستیم با بقیه ی پسرا هم ادامه میدادم

تابستون اسممو نوشتم کلاس والیبال

و روزای زوج میرفتم همون موقع ها هم سربازی فرفره تموم شد

و تقریبا هر وقت کلاس داشتم باهام میومد

دیگه ازش خوشم نمی اومد درحقیقت فقط تحملش میکردم

یه مسابقه ای شرکت کردم و قبول شدم

جایزه اش سفر مشهد بود

یه اتوبوس دختر بودیم که همه قبول شده بودیم

مشهد رفتنمم حسابی خوش گذشت

اون موقع ها هم که اصلا از فرفره خوشم نمی اومد دیگه جوابشو نمیدادم و دنبال کار خودم بودم

اونجا هم با1نفر دوست شدم

با هرکسی دوست میشدم به فرفره هم میگفتم و اون فقط میگفت مائده بسه دیگه نکن این کارو و من از بی غیرتیش تعجب کرده بودم

از مشهد هم که برگشتم با اینکه اون ترم والیبال اسم نوشته بودم و پولشو داده بودم دیگه کلاس نرفتم و فرفره التماس میکرد که برم و من نمیرفتم

از همون روزا قهر های طولانیمون شروع شد و من فهمیدم کسی که یه بار از دستش دادی از بار دوم دیگه اون رابطه فایده نداره

تمام تابستون با بابام سر انتخاب رشته ی تحصیلی دعوا داشتیم بابام میگفت فقط تجربی و من میگفتم شیمی و زیست دوست نـــــــــــــــــــــــــدارم

تا اینکه مهر شد و من رفتم یه هنرستان خیلی دور ولی برام سرویس گرفتن

رشته ی حسابداری

توی یه چتروم با یه پسر به اسم سعید که تبریز زندگی میکرد آشنا شدم تو اون مدت بازم با فرفره دوست بودم

تا اینکه یه اس اشتباهی برای سعید فرستادم اون اس را میخواستم برای فرفره بفرستم

سعید حسابی جوش آورد و گفت میام اصفهان و آبروتا میبرم و این حرفا

واقعیتش خیلی ترسیده بودم

هیچ آدرسی ازم نداشت ولی میترسیدم

چندشب بعد به فرفره ماجرا را گفتم و شماره ی سعید را دادم فرفره

خط خواهر کوچیکم را که اصلا گوشیش را نمیگرفت دستش را برداشتم و بجای خط خودم گذاشتم تو گوشیم و خط خودمو خاموش کردم

تو اون مدت سعید با یکی

نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:42 توسط مائده ی زمینی| |

سال دوم راهنمایی بودم.یه همکلاسی داشتم که همه میگفتند دختر خرابیه و با همه پسرای محل دوسته من که یه دختر چشم و گوش بسته بودم باورم نمیشد یه دختر بتونه اینجوری باشه

میخواستم امتحانش کنم ببینم واقعا اینطوریه که بقیه میگن یا دروغه

بهش اس ام اس دادم و خودمو یه پسر معرفی کردم و متاسفانه با چشمای خودم دیم که دوستم قبول کرد که باهام دوست بشه

واقعا براش تاسف میخوردم

کم کم پسرای محل را هم دیدم که با اسم کوچیکش تو خیابون صداش میکنن

تا اینکه یه مزاحم پیدا کردم.من که شمارمو هیچکس بجز خانوادم نداشتند مطمئن شدم از طرف دوستمه

دلم نمیخاست دوستم متوجه بشه که منم که بهش اس ام اس دادم برای همین یه بار که مزاحمم زنگ زد گوشیو براداشتم و صداشو شنیدم و متوجه شدم پسره

خیلی ترسیده بودم تا اون زمان هیچ پسری شمارم را نداشت

یه مدت گذشت تا متوجه شدم یه حس عجیبی نسبت به اون پسر مزاحمم دارم

اما این را هم فهمیده بودم که اون پسر با همکلاسیم که دختر خرابی بود دوسته

پسره همش از دوستم میگفت و من که احساس میکردم دوسش دارم عذاب میکشیدم و فقط به حرفاش گوش میکردم

مدتها گذشت تا اینکهبه پسره گفتم من این خط را از صاحبش گرفتم و من یه دخترم

مدتها این حسو پنهون کردم تا اینکه تصمیم نهایی را گرفتم و به پسره اس ام اس دادم من دیگه نمیتونم بهت اس  بدم.بای

اما پسره همش بهم اس داد و اون شب بود که راز عشقی که بهش داشتم را فاش کردم

از اون زمان یه دوستی ساده بین ما به وجود اومد

اول تیر بود که باهاش دوست شدم

حسابی بهش وابسته شده بودم

صبح تا شب و شب تا صبح اس میدادیم وبا هم حرف میزدیم

توی تابستون چند بار برای چند دقیقه همدیگه را دیده بودیم

دفعات اول فقط از دور میدیدمش و منو میدید خداییش من تا اون زمان از اون کارا نکرده بودم

تا اینکه یه بار اومد نزدیک و برای دو سه دقیقه کنارم ایستاد

وقتی از کنارش رد شدم تنم خیس عرق شده بود از ترس

دفعه ی دوم که از نزدیک دیدمش برام یه خرس ناز آورده بود

اون خرس بهترین عروسکی بود که تا اون موقع هدیه گرفته بودم

تمام تابستون به همین منوال گذشت

تا اینکه مهر اومد و مدرسه ها باز شد و من میرفتم سوم راهنمایی

روز اول تا از مدرسه اومدم خسته بودم و خوابیدم

و مامانم تمام اس ام اس هام را از توی گوشیم خونده بود و گوشیمو گرفت و به همه ی فامیل گفت گرفتم مائده درس داره و گوشیش را گرفتم و تابستون بهش میدم

اما من به شدت به فرفره عادت کرده بودم

فرفره برام یه گوشی خرید و مخفیانه گوشی را نگه داشتم و صبح تا شب و شب تا صبح تو اتاقم بودم و در اتاق را قفل میکردم و میگفتم درس میخونم ولی در اصل اس ام اس بازی میکردم

سه شنبه ها هم به جای اینکه 1ساعت و نیم بشینم سرکلاس اضافه با فرفره و دوست صمیمیم و دوست پسرش میرفتیم بیرون

یه دفعه شمارم همه جا پخش شد ومنم چون 24ساعته تو اتاقم خودمو حبس کرده بودم جواب همه را میدادم

عاشق فرفره بودم و فرفره هم عاشقم بود

حتی از عاشق هم کمی اونطرف تر

یه مدتی که جواب مزاحم هامو میدادم فقط دنبال بهونه میگشتم تا با فرفره قهر کنم که مجبور نباشم جواب اون را هم بدم

هر روز تا میرفتم مدرسه دیگه همه میدونستند که با فرفره هر شب قهر میکنم و مسلما بازم قهر بودیم

با اینکه همیشه دعواها تقصیر من بود فرفره معذرت خواهی میکرد

همه ی بچه های کلاس خبر داشتند که ما سه شنبه ها میریم بیرون

یه روز سه شنبه توی بهمن ماه که شب قبلش یه دعوای اساسی با فرفره کرده بودم یه دفعه ناظم مدرسه اومد و من و دوست صمیمیم را برد دفتر و کیفامون را گشت و گوشی را که فرفره برام خریده بود را پیدا کرد

زنگ زد وبه خانواده ی من و دوست صمیمیم و اخراجمون کرد

اون روز با اینکه میدونستم یه دعوای حسابی در انتظارمه اما نگران فرفره بودم که توی اون روز بارونی منتظر من نمونه

به محض اینکه رسیدم خونه رفتم توی حموم و همش توی فکر بودم

وقتی رفتم بیرون بابام منتظرم بود

نشستم نار بابام زدم زیر گریه

بابام گفت مائده جون مگه تو دختر من نیستی؟

مگه تو نمیدونی من تو را از بقیه بچه هام بیشتر میخوامت؟

همه ی فامیل که تا میخوان بچشون یه آدم سر به راه باشه میگن با مائده برو و بیا پس چرا...؟

من فقط گریه میکردم

بابام گفت این دفعه میزارم به حساب بچگی اما دفعه ی بعد...

من هنوز هم از کارم پشیمون نبودم و فرفره را دوست داشتم

چند روز بعدش با بابام رفتم مدرسه و با تعهد دوباره اسمم را نوشتند

هر چند وقت یه بار با گوشی دوستم بهش اس ام اس میدادم و از حالش با خبر میشدم

برای ولنتاین براش یه دست بند خریدم و یه روز به راننده سرویسم گفتم نیاد دنبالم و با فرفره سر کوچمون قرار گذاشتم

دستبندش را بهش دادم و هدیه ای که برام خریده بود را گرفتم و رفتم مدرسه

برام یه مجسمه و یه گردنبند با یه رز قرمز خوشگل خریده بود

عید گذشت

فروردین هم کامل گذشت

دوم اردیبهشت روز تولدم چندتا از دوستام را دعوت کردم

با گوشی یکیشون به فرفره اس دادم

فرفره اومد دم خونمون و من هم از بالای پله هامون دیدمش

فرفره اس داد گفت میخاد بره سربازی

حسابی ناراحت شدم

و جلوی تمام فامیلامون که توی تولدم بودن زدم زیر گریه و به همه گفتم اشک شوقه

گذشت و گذشت تا اینکه 18 خرداد دختر داییم اومد خونمون اون روز روز تولد فرفره بود با گوشیش به فرفره تولدشو تبریک گفتم و رفتم بیرون و دیدمش

بقیه باشه برای بعد الان خسته شدم دیگه....

نوشته شده در دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:18 توسط مائده ی زمینی| |


Power By: LoxBlog.Com