× مـَטּ اینجآیَمـ..!

مائده ی زمینی

دوباره سلام ببخشید خیلی طول کشید تا این پست را بزارم چون افتاد توی امتحانام و تنظیمات ADSL ریخت به هم یه مدتی هم با Dial up میومدم

و مرسی از علیرضا که انگیزه ی نوشتن ادامه اش را توی وجودم به وجود آورد

خب روز تولدش دیدمش یه عکس پیشم داشت جلوش عکسشو پاره کردم

وگفتم حالم ازش به هم میخوره و گردنبندی را که ولنتاین بهم هدیه داده بود را ازگردنم باز کردم و دادم بهش و رفتم

بعدش شروع کرد به اس دادن و التماسمو کردن که باهاش بمونم

دوسش داشتم ولی نمیدونم چرا اونطوری بازیش دادم

خلاصه اون شب تا 4صبح اس بازی کردیم و دوباره بهش گفتم که دوسش دارم

 صبحش امتحان داشتم درست یادمه جغرافی بود

امتحانمو خوب دادم و تا اومدم خونه بخاطر شب قبل که تا 4بیدار بودم خیلی خسته بودم و خوابیدم تا شب

و دوباره شب خوابیدم تاصبح

و درس هیچی نخوندم امتحان حرفه و فن داشتم

دختر داییم هم که با گوشیش اس میدادم به فرفره رفت خونشون

صبح روز بعد امتحانمو دادم خیلی خیلی بد و بعد از گرفتن کارنامم هم دیدم که بله متآسفانه بدترین نمره ام همونه ولی خداراشکر قبول شده بودم

ماه ها گذشت و توی مرداد که ماه رمضون بود رفتیم خونه یکی از فامیلامون روضه

من دختر با حجابی نبودم اما اون شب حسابی زده بود به سرم و به خدا قول دادم حجابمو رعایت کنم

و به طور معجزه آسایی فردای اون روز بابام یه گوشی خوب که از مدتها پیش خریده بود بهم داد

خیلی خوشحال بودم خیــــــــــــــــــــــــلی

تا مدتها با هیچکس نبودم و فقط فامیل شمارمو داشتن.شده بودم مائده ی پاک یه سال پیش

تا اینکه توی مهر با یه دختر اس ام اسی دوست شدم

اون داستان زندگیشو گفت منم داستان زندگیمو گفتم

اون قبول کرد که به فرفره اس بده

یه مدتی اون رابط بین ما بود تا اینکه دیدم فایده ای نداره و خودم به فرفره اس دادم ولی خودمو معرفی نکردم چند روزی همونجوری اس دادیم

بعد از چند روز گفتم من مائده هستم و دوستیه پنهانمون دوباره شروع شد

اون میگفت سربازیه و افتاده بندر چابهار ولی من باور نمیکردم که کسی توی پادگان بتونه اس بده

نزدیک عید گوشیم خراب شد و هرچی با گوشی دخترداییم بهش میگفتم باورنمیکرد و میگفت حتما یه راهی وجود داره

توی عید از بابام که دو تا گوشی داشت یکی از گوشیاشو گرفتم و بهش اس دادم

عید اومده بود اصفهان

میخواست منو ببینه اما من نمیتونستم برم بیرون

13فروردین رفتم مدرسه اون موقع اول دبیرستان بودم

مدرسم هم پشت خونمون بود

ظهر که تعطیل شدیم دیدم فرفره با موتور اومد از کنارم رد شد

دلم براش خیلی تنگ شده بود

همون روز برگشت چابهار

و2اردیبهشت که تولدمه اومد اصفهان ولی ظهرش باید برمیگشت برای همین گفت صبح که میری وایسا توی یه کوچه تا بیام هدیه تولدتو بدم

منم صبح حسابی خوشحال از خونه زدم بیرون اما تقریبا نیم ساعت اون راه کوتاهه خونه تا مدرسه را رفتم و برگشتم

وقتی از اومدنش ناامید شدم رفتم مدرسه

روز بدی داشتم

ظهر که رفتم خونه بهش اس دادم

من اومدم سر قرار با لب خشک و سردم

تا تو بیای حرفامو هزار دفعه دوره کردم

ثانیه ها گذشتن و اما نیومدی تو

بی خبر از تو موندم و اما نیومدی تو

که شروع کرد اس دادن که صبح خوابم برد وببخشید و این حرفا

در حقیقت دلم شکسته بود

انتظارشو نداشتم که یه همچین کاری با من بکنه کسی که اونقدر دم از عشق میزد

از دستش ناراحت بودم ولی گفتم اشکالی نداره

و اون رفت چابهار

از اون شب گوشیش خاموش شد تا یه هفته هم صبرکردم ولی هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد و همچنان خاموش بود

تااینکه صبرم سر اومد حسابی نگرانش بودم/ میترسیدم بلایی سرش اومده باشه برای همین به یکی از رفیقاش که شمارشو داشتم اس دادم

و گفتم من دوست دختر فرفره هستم و حسابی نگرانشم

رفیقش که اسمش حمید بود اس داد کدوم دوست دخترش؟

اصلا باورم نمیشد حالم حسابی خراب شده بودم

گفتم من اسمم ندا ست میخواستم ببینم چی میگه

گفت خونتون کجاست؟

یه ادرس اشتباهی دادم

گفت پس اسمتو دروغ گفتی تو اسمت فاطمه است

کنار گوشی حالم بدشد دراز کشیدم رو تختم

داشتم میمردم فقط کارم شده بود گریه

برای همین بهش اس دادم من مائده هستم

گفت خونتون کجاست؟

یه آدرس تقریبی از خونمون دادم

گفت اِ آره فرفره خیلی از شما تعریف میکنه که چه دختر خوبی هستید و من شوخی میکردم و فرفره فقط با شما دوسته

اما من فقط اینو میدونستم که فرفره بهم خیانت کرده

فرداش امتحان میان ترم اجتماعی داشتم تا رفتم مدرسه نشستم روی صندلیم و زدم زیر گریه

هیچکدوم از بچه های کلاس باورشون نمیشد که منی که همه را میخوندم و همه ی زنگ تفریح ها آهنگ میخوندم و میرقصیدم مشکلی داشته باشم که به اون راحتی گریه کنم براش

میون گریه هام به دوستای صمیمیم گفتم فرفره دوست دختر داره

همه سعی داشتن آرومم کنند

اون روزا بعدظهرها کلاس خصوصی فیزیک میرفتم

اولاش داداشتم منو میبرد و میومد دنبالم

ولی بعد گفت خودت برو و بیا راه که نزدیکه

یه روز که داشتم تنها برمیگشتم همون دختری که یه مدت رابط بینمون بود بهم اس داد و گفت دوست پسرت بهم پیشنهاد دوستی داد.....

تو خیابون داشتم میمردم به زور خودمو رسوندم تا خونه آخرای اردیبهشت بود و دیگه مدرسه نمیرفتیم

تا رسیدم خونه خودمو انداختم رو تخت فقط به این فکر میکردم که اون همه عشق چرا آخرش اینطوری شد؟

از اون روز دیگه هرپسری بهم شماره میداد ازش میگرفتم و جواب همه ی مزاحم هامو میدادم...

تا اینکه وسط های خرداد فرفره گوشیشو روشن کرد

و هیچکدوم از حرفای رفیقشو قبول نداشت و میگفت چرتو پرت گفته

دوباره با حرفاش خرم کرد و دوباره باهاش دوست شدم ولی به دوستیم با بقیه ی پسرا هم ادامه میدادم

تابستون اسممو نوشتم کلاس والیبال

و روزای زوج میرفتم همون موقع ها هم سربازی فرفره تموم شد

و تقریبا هر وقت کلاس داشتم باهام میومد

دیگه ازش خوشم نمی اومد درحقیقت فقط تحملش میکردم

یه مسابقه ای شرکت کردم و قبول شدم

جایزه اش سفر مشهد بود

یه اتوبوس دختر بودیم که همه قبول شده بودیم

مشهد رفتنمم حسابی خوش گذشت

اون موقع ها هم که اصلا از فرفره خوشم نمی اومد دیگه جوابشو نمیدادم و دنبال کار خودم بودم

اونجا هم با1نفر دوست شدم

با هرکسی دوست میشدم به فرفره هم میگفتم و اون فقط میگفت مائده بسه دیگه نکن این کارو و من از بی غیرتیش تعجب کرده بودم

از مشهد هم که برگشتم با اینکه اون ترم والیبال اسم نوشته بودم و پولشو داده بودم دیگه کلاس نرفتم و فرفره التماس میکرد که برم و من نمیرفتم

از همون روزا قهر های طولانیمون شروع شد و من فهمیدم کسی که یه بار از دستش دادی از بار دوم دیگه اون رابطه فایده نداره

تمام تابستون با بابام سر انتخاب رشته ی تحصیلی دعوا داشتیم بابام میگفت فقط تجربی و من میگفتم شیمی و زیست دوست نـــــــــــــــــــــــــدارم

تا اینکه مهر شد و من رفتم یه هنرستان خیلی دور ولی برام سرویس گرفتن

رشته ی حسابداری

توی یه چتروم با یه پسر به اسم سعید که تبریز زندگی میکرد آشنا شدم تو اون مدت بازم با فرفره دوست بودم

تا اینکه یه اس اشتباهی برای سعید فرستادم اون اس را میخواستم برای فرفره بفرستم

سعید حسابی جوش آورد و گفت میام اصفهان و آبروتا میبرم و این حرفا

واقعیتش خیلی ترسیده بودم

هیچ آدرسی ازم نداشت ولی میترسیدم

چندشب بعد به فرفره ماجرا را گفتم و شماره ی سعید را دادم فرفره

خط خواهر کوچیکم را که اصلا گوشیش را نمیگرفت دستش را برداشتم و بجای خط خودم گذاشتم تو گوشیم و خط خودمو خاموش کردم

تو اون مدت سعید با یکی

نظرات شما عزیزان:

علیرضا
ساعت16:53---21 خرداد 1392
سلام مائده خوبی بازم برام بنویس فقط ایندفعه زودتردفعه قبلی خیلی طول کشید مرسی منتظرما موفق باشی ...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:42 توسط مائده ی زمینی| |


Power By: LoxBlog.Com